loading...

سایت تفریحی پاپافان

داستان

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
درآمد تضمینی اگه پولی دریافت نکنید با من 0 836 pdndr
عکس های جدید و بسیار زیبای عاشقانه ی سال 2014 |عکس های ولنتاین 1392 3 3549 windows
عشقولانه ترین داستان به نام شرط عشق 4 3760 khanevadehh
پیشنهاد برای سایت 5 2678 khanevadehh
جوك هاي زيبا و خواندني 3 2753 khanevadehh
اگر هنوز نیمه گمشده خود را پیدا نکرده اید نگران نباشید! 2 2043 khanevadehh
اس ام اس سرکاری ماه رمضان 3 2644 khanevadehh
دانلود آهنگ جدید علیرضا قرایی منش بنام نیستی ببینی 1 1777 khanevadehh
اهنگهای مورد علاقت 8 4003 khanevadehh
اس ام اس پ نه پ 16 6701 khanevadehh
درگیری لفظی امیر تتلو با بهنوش بختیاری بر سر چه بود؟ 2 2207 khanevadehh
جمله جالب و معروف رضا عطاران در مورد زن ها 2 2429 khanevadehh
عکس و والپیپر کیانوش رستمی 6 3862 khanevadehh
فال روزانه یکشنبه 30 فروردین ماه 1394 1 1731 khanevadehh
چگونه می توان شرکت ثبت کرد 2 2168 khanevadehh
تن ماهی را با تخم مرغ نخورید... 2 2026 khanevadehh
دانلود کتاب های درسی از اول ابتدایی تا دانشگاه 3 2348 khanevadehh
عکس هایی از جدیدترین مدل موهای های لایت 1 1903 khanevadehh
ثبت شرکت ها چیست و اینکه چرا شرکت ثبت می کنیم 0 1375 farid332
چه شرکتی ثبت کنیم که بیشترین نفع را از ان ببریم 0 1530 company101

داستان من و دختر خالم سهیلا

پسرک بازدید : 145513 شنبه 16 خرداد 1394 نظرات (4)

داستان

 

داستان من و دختر

 

داستان من و دختر خالم

سلام

من سعید هستم و 22 سالم هست. من 3 تا خاله دارم که این داستان من با دختر خالم فریبا یعنی سهیلا اتفاق افتاده.

سهیلا 1سال از من کوچیکتره و به خار این که هم من تک فرزندم و هم سهیلا و هم به خاطر این که خونه هامون به هم نزدیکه ما از بچگی همیشه باهم بودم و خلاصه از دوران بچگی با هم هم بازی بودیم و رابطه ی من و دختر خالم زمانی بهم خورد که یک اتفاق افتاد من سهیلا رو خیلی دوست داشتم ولی اون اتفاق ...

بقییه ی داستان در ادامه ی مطلب ...

حرف های بسیار جالب شقایق فراهانی و پسر ۲۳ ساله اش+عکس

پسرک بازدید : 1335 یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

حرف های بسیار جالب شقایق فراهانی و پسر ۲۳ ساله اش

حرف های بسیار جالب شقایق فراهانی و پسر ۲۳ ساله اش+عکس

حرف های بسیار جالب شقایق فراهانی

 

حرف های بسیار جالب شقایق فراهانی و پسر ۲۳ ساله اش+عکس

 

 

دختر معروف بازیگر سریال شمع دونی از یک پسر خواستگاری کرد + عکس

پسرک بازدید : 1977 یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 نظرات (1)

دختر معروف بازیگر سریال شمع دونی از یک پسر خواستگاری کرد

دختر معروف بازیگر سریال شمع دونی از یک پسر خواستگاری کرد + عکس

دختر معروف بازیگر سریال شمع دونی

 

عکس ویدا جوان

 

 

بیوگرافی برن سات(نقش ثمر) سریال عشق ممنوع

پسرک بازدید : 1551 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

 بیوگرافی

برن سات(نقش ثمر)

سریال عشق ممنوع

 

داعش به مرز های ایران رسید(طنز)

metanet بازدید : 2263 سه شنبه 03 تیر 1393 نظرات (1)

گروهک تروریستی داعش به 18 کیلومتری مرز ایران رسیدن.
کرمانشاه در خطر کامله...

به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

داستان جالب و خواندنی

0000 بازدید : 2126 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

وزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.
ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.
بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.
کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد.
کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد."

پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد.
بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد.
کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد.
پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟"
پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم."

ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند.
هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.


داستان های کوتاه و قشنگ

0000 بازدید : 2536 پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
 دم در بزرگ دادگاه که رسید حس بدی همه ی وجودش رو فرا گرفت.
شاید نباید اینقدر تند می رفت.شاید بهتر بود کمی بیشتر صبر می کرد.یاد آخرین روز دعواشون افتاد.اون روزها خیلی کم طاقت شده بود.
به خاطر مریضی فرهاد ،پسرعموش ،خیلی ناراحت بود.فرهاد پسر عموی بزرگش بود که مدتها پیش وقتی در رقابت با کامران سر خواستگاری از نرگس برنده نشد،سفر به خارج رو به موندن تو ایران ترجیح داد و حالا برگشته بود و هیچ کس از برگشتن و مریضی اون خبر نداشت.نرگس تنها کسی بود که در خفا پرستاری فرهاد رو هم می کرد.
دکترا آب پاکی رو دستش ریخته بودن.نرگس خوب می دونست که دیگه چیزی به غروب زندگی فرهاد نمونده ومردد بود که چطور باید این خبر رو به عمویی بده که بعد از مرگ پدرش براش پدری کرده بود.
می دونست عمو طاقت داغ فرزند رو نداره.بارها خواسته بود با کامران صحبت کنه اما هر بار که باب صحبت رو باز کرده بود،کامران با شنیدن نام فرهاد از کوره دررفته بودوکارشون به مشاجره و دعوا کشیده بودو آخر سر هم کامران قدغن کرده بود که جلوش ازاون خانواده حرفی زده بشه.
نرگس اون روزها تحت فشار بود.کامران با ایرادهایی که از نرگس می گرفت عرصه رو بیشتر براش تنگ می کرد.نرگس نمی دونست چطورشد که اون شب کنترل خودش رو از دست داد.

دعواشون که بالا گرفت،ازدهنش پرید که طلاق می خواد و هیچوقت فکر نمی کرد که کامران اینقدرراحت قبول کنه.


بقیه در ادامه مطلب....


تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    بیشتر چه نوع مطالبی در سایت قرار بگیرد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1699
  • کل نظرات : 487
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 923
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 1104
  • بازدید امروز : 64
  • باردید دیروز : 2,175
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 3,794
  • بازدید ماه : 5,303
  • بازدید سال : 381,756
  • بازدید کلی : 7,826,095